وبسایت شخصی بابک بدریان

اهمیت آموزش و پرورش در پیشرفت جامعه

جوامعی که پیشرفت می کنند و به رشد می رسند حتما 2 حوزه جامعه شون رو پیشرفت دادند یا به عبارت بهتر 2 حوزه کشورشون رو ارتقا بخشیدند که در نتیجه کشورشون به رشد و مدرنیته صنعتی و فرهنگی رسیده

عبارتند از کشاورزی و آموزش و پرورش

این 2 حوزه خیلی مهم هستند و بدون استثنا کشورهایی که پیشرفت کردند حتما این 2 رو به بهترین نحو اصلاح کردند.

کشور ژاپن پس از پایان جنگ جهانی دوم در حالی که هنوز مخروبه بود ، اولین اصلاح اساسی که برای ساخت دوباره کشورشون انجام دادند ، تحول آموزش و پرورش شون بود که وارد جزئیاتش نمیشم.

آموزش و پرورش کشور ما خیلی ایراد داره همه ملت هم از عوام بگیر تا مسئولین بهش واقف هستند. طنز های بسیاری هم راجبش همه شنیدیم و می دونیم.

برای نمونه در برنامه های مناظراتی ریاست جمهوری سال 92 ، آقای مهندس غرضی جایی خیلی صحبت جالبی کرد و گفت:

در تمام دنیا ، جوونهاشون رو در سن 19 یا 20 سالگی می فرستند به صنعت و بازار کار ، اما ما در ایران جوونهای کشورمون رو در سن 25 سالگی هم نمی تونیم بفرستیم سر کار. چون فی الواقع کاری بلد نیستند و هر چی هست تئوری و بی خلاقیت هستند.

یا یه مثل جالب دیگه هست که میگه در همه جای دنیا قبل از دانشگاه بچه ها عشق و حال و تفریح میکنند اما در دانشگاه دیگه فکر و کارشون میشه درس و آموختن. اما در ایران برعکسه ، تا قبل از دانشگاه همه بکش می خونن برای کنکور اما به محض ورود به دانشگاه معمولا عشق حال دوران جوانی شروع میشه

در صحنه دیگر می بینیم که دانش اموزهای کشورمون در مسابقات بین المللی رباتیک و المپیادها و … خیلی مواقع رتبه های نخست رو کسب می کنند.

پاسخ این مشکل رو توی این داستان جالب که الان در فیس بوک خوندمش خودتون بیابید:

 

یک دانشجو برای ادامه تحصیل و گرفتن دکترا همراه با خانواده اش عازم استرالیا شد.
در آنجا پسر کوچکشان را در یک مدرسه استرالیایی ثبت نام کردند تا او هم ادامه تحصیلش را در سیستم آموزش این کشور تجربه کند.
روز اوّل که پسر از مدرسه برگشت، پدر از او پرسید: پسرم تعریف کن ببینم امروز در مدرسه چی یاد گرفتی؟
پسر جواب داد: امروز درباره خطرات سیگار کشیدن به ما گفتند، خانم معلّم برایمان یک کتاب قصّه خواند و یک کاردستی هم درست کردیم.
پدر پرسید: ریاضی و علوم نخواندید؟
پسر گفت: نه
روز دوّم دوباره وقتی پسر از مدرسه برگشت پدر سؤال خودش را تکرار کرد. پسر جواب داد: امروز نصف روز را ورزش کردیم، یاد گرفتیم که چطور اعتماد به نفسمان را از دست ندهیم، و زنگ آخر هم به کتابخانه رفتیم و به ما یاد دادند که از کتاب های آنجا چطور استفاده کنیم.
بعد از چندین روز که پسر می رفت و می آمد و تعریف می کرد، پدر کم کم نگران شد چرا که می دید در مدرسه پسرش وقت کمی در هفته صرف ریاضی، فیزیک، علوم، و چیزهایی که از نظر او درس درست و حسابی بودند می شود.
از آنجایی که پدر نگران بود که پسرش در این دروس ضعیف رشد کند به پسرش گفت: پسرم از این به بعد دوشنبه ها مدرسه نرو تا در خانه خودم با تو ریاضی و فیزیک کار کنم.
بنابراین پسر دوشنبه ها مدرسه نمی رفت.
دوشنبه اوّل از مدرسه زنگ زدند که چرا پسرتان نیامده. گفتند مریض است.
دوشنبه دوّم هم زنگ زدند باز یک بهانه ای آوردند.
بعد از مدّتی مدیر مدرسه مشکوک شد و پدر را به مدرسه فراخواند تا با او صحبت کند.
وقتی پدر به مدرسه رفت باز سعی کرد بهانه بیاورد امّا مدیر زیر بار نمی رفت.
بالاخره به ناچار حقیقت ماجرا را تعریف کرد. گفت که نگران پیشرفت تحصیلی پسرش بوده و از این تعجّب می کند که چرا در مدارس استرالیا اینقدر کم درس درست و حسابی می خوانند.
مدیر پس از شنیدن حرف های پدر کمی سکوت کرد و سپس جواب داد:
ما هم ۵۰ سال پیش مثل شما فکر می کردیم.


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *