وبسایت شخصی بابک بدریان

من و ورزش

خب از زمان دبستان که یادم میاد ورزش اولم مثل اکثریت فوتبال بود بازیم هم توی مدرسه متوسط بود. تقریبا اواسط و اواخر دبستانم استعداد عجیبمو توی دروازه بانی پیدا کردم. بدون اغراق میگم واقعا دروازه بان خوبی توی مدرسه و محله مون که بازی می کردیم بودم. همه دوستام منو به عنوان دروازه بان می شناختند.

یادمه سال دوم راهنمایی که بودم چون بلوغم خیلی زودرس بود برای همین جسه خیلی بلندتری نسبت به هم سن ها و هم کلاسی هام داشتم، اتفاقی توی مدرسه یکی از مربیای تیمهای پایه منو و یه بچه های دیگه رو (اسمش ابولحسنی بود و یه سال از تحصیلی از من کوچیکتر بود) گفت که جمعه برای تست بیاید فلان ورزشگاه. منم متاسفانه به خاطر کمبود اعتماد به نفسم و سر یه موضوع الکی نداشتن دستکش دروازه بانی نرفتم. اما اصلش همون عدم اعتماد به نفسم بود.

اواسط راهنمایی بودم که با بسکتبال آشنا شدم. با یکی از بچه های هم کوچه مون و برادرم توی کلاس آموزشی بسکتبال ثبت نام کردیم باز چون قدم خیلی توی هم سن های خودم بلند بود خیلی سریع پیشرفت کردم توی اون دوره اول آموزشیم من ستاره اول و پر امتیاز آورترین نفر توی گروه مون بودم.

سال سوم راهنمایی انتخاب شدم برای تیم بسکتبال مدرسه مون شهید خرازی. اونجا هم جز 2 نفر اول تیم بودم و یادمه توی تورنمنت که 4 بازی کردیم من توی همه بازی ها گل زدم. با این حال نتایج متوسط گرفتیم و حذف شدیم.

با یکی از هم تیمی های مدرسه (اسمش نعیم بود) منو برد به تیم باشگاهش (شهرداری اصفهان) . تقریبا چند جلسه رفتم و سطح شون واقعا بالا بود و حرفه ای بودن اما لعنتی بازم چون اعتماد به نفس نداشتم و مقداری خجالتی بودم خر شدم و ادامه ندادم و دیگه نرفتم اون باشگاه.

یکی از بزرگترین شانسهایی که توی زندگیم از دست دادم همین بود که وقتی توی اون در باشگاه شهرداری اصفهان بودم نرفتم

یکم بعد با پیشنهاد برادرم رفتم توی یه باشگاه تقریبا متوسط که مال آموزش پرورش بود و مربی های نسبتا خوبی هم داشتیم. آقای منتظری و دو نفر دیگه اسماشون یادم نمیاد. اونجا هم من اوایل رفتنم واقعا خوش درخشیدم و جز آس های باشگاه 50 نفری مون بودم. برای مسابقات نونهالان انتخاب شدم و رفتیم و از 2 بازی هر 2 رو باختیم و توی هر دو گل زنی کردم. تقریبا بعد مدتی باز اعتماد به نفسم خیلی کم شد و شهامت لازم و اولیه رو نداشتم توی بازی ها جا خالی کنم و پاس بگیرم و شوت کنم، بعد 2-3 سال از اینجا هم سرد شدم و دیگه ادامه ندادم و بسکتبال حرفه ای من تقریبا در سال 85 تمام شد …

توی دانشگاه کاردانی هم همون ترم اول توی تمرینات رفتم که البته سطحم بین اعضای اون تیم متوسط شده بود که اونم غیر ترم اول ادامه ندادم. باز در دانشگاه کارشناسی هم فقط یه جلسه رفتم و باز اونم ادامه ندادم …

همه اینا به خاطر کمبود اعتماد به نفسم بود و اینکه مشوقی نداشتم. پدر و مادرم هم اصلا کاری به این کارا نداشتن و فقط میگفتن درس بخون.

تا اینکه تابستون 91 بود یه شانس و تحول بزرگ توی زندگی من رخ داد و من به اصرار و پیشنهاد دوستانم با بدنسازی فیتنس آشنا شدم. الان که این پست رو می نویسم 1 سال و 9 ماه می گذره که حرفه و مستمر دارم کار می کنم و هر شب باشگاه میرم البه غیر مواقعی که توی امتحانات ترم های دانشگاهم بود که برای یه ماه تعطیل می کردم. یکی از شانسهای بزرگ زندگی من بود.

خب من قبلش خیلی لاغر بودم به خصوص نسبت به قدم. قدم 178 و یادمه دقیقا روز اولی که رفتم باشگاه و خودمو وزن کردم 62.5 کیلو بودم. (من از زمان راهنمایی همیشه وزنم 60 ثابت بود و هیچی اضافه یا کم نمی کردم). به مرور با تمرین و یه دوره هم دو تا مکمل استفاده کردم واقعا خیلی تغییر کردم و وزنم در یه مقطعی رسید به 71 کیلو. قدرت فیزیکیم بسیار زیادتر شده بود و هست.

یادمه قبل روز اول که خواستم برم خواستم برای خودم تمرین کنم و شنا برم ، حتی یک دونه هم نتونستم بزنم! اما الان 40-50 تا رو می زنم.

ورزش غیر بعد فیزیکی برای روحیه و روان آدم هم حیاتیه. وقتی از بدنسازی میام احساس می کنم سالم شدم و روحیه دارم با اینکه بدنم خیلی خسته ست.

چند وقته به توصیه برنامه های دکتر هلاکویی دوباره می خوام بسکتبالم رو شروع کنم. البته مسلما نه حرفه ای چون دیگه از سنم گذشته ولی به عنوان مثلا هفته ای 1 یا 2 بار به طور آزاد با بچه ها رو حتما می خوام انجام با امید خدا …


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *