وبسایت شخصی بابک بدریان

لیوان آب

حکایت لیوان آب

استادي در شروع کلاس درس، ليواني پر از آب به دست گرفت. آن را بالا گرفت که همه ببينند. بعد از شاگردان پرسيد: به نظر شما وزن اين ليوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند نمي دانيم .
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمي دانم دقيقاً وزنش چقدراست. اما سوال من اين است: اگر من اين ليوان آب را چند دقيقه همين طور نگه دارم، چه اتفاقي خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هيچ اتفاقي نمي افتد .

استاد پرسيد: خوب، اگر يک ساعت همين طور نگه دارم، چه اتفاقي مي افتد؟
يکي از شاگردان گفت : دست تان کم کم درد مي گيرد.
حق با توست. حالا اگر يک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد ديگري جسارتاً گفت: دست تان بي حس مي شود.عضلات به شدت تحت فشار قرار مي گيرند و فلج مي شوند. و مطمئناً کارتان به بيمارستان خواهد کشيد! و همه شاگردان خنديدند.

استاد گفت: خيلي خوب است. ولي آيا در اين مدت وزن ليوان تغيير کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه
پس چه چيز باعث درد و فشار روي عضلات مي شود؟ درعوض من چه بايد بکنم؟
شاگردان گيج شدند. يکي از آنها گفت: ليوان را زمين بگذاريد

استاد گفت: دقيقاً! مشکلات زندگي هم مثل همين است. اگر آنها را چند دقيقه در ذهن تان نگه داريد، اشکالي ندارد. اگر مدت طولاني تري به آنها فکر کنيد، به درد خواهند آمد. اگر بيشتر از آن نگه شان داريد، فلج تان مي کنند و ديگر قادر به انجام کاري نخواهيد بود. فکرکردن به مشکلات زندگي مهم است. اما مهم تر آن است که در پايان هر روز و پيش از خواب، آنها را زمين بگذاريد. به اين ترتيب تحت فشار قرار نمي گيرید، هر روز صبح سرحال و قوي بيدار مي شويد و قادر خواهيد بود از عهده هر مسئله و چالشي که برايتان پيش مي آيد، برآييد.


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *